دکتر سید عصام یحیی عماد
محمد بن عبدالوهاب در یک خانواده مذهبی به دنیا آمد و زندگی کرد. پدرش از علمای برجسته حنبلی بود. برادر او نیز از علمای درجه یک عصر خود بود. زندگی کردن در خانوادهای محمد بن عبدالوهاب که همه عالم بودند. اولین مسألهای که محمد بن عبدالوهاب بیان کرد، مسأله توحید بود. او معتقد بود که توحید اثنا عشریها، ماتریدیها و اشعریها غیر از توحید پیامبران است و مسلمانان با گذشت زمان از توحیدی که پیامبران معرفی کردهاند، منحرف شدهاند و بعد هم مسایلی، مانند شفاعت، استغاثه، توحید الوهیت به معنای توحید ربوبیت را مطرح کرد و گفت: همه مسلمانان معتقدند که علت بعثت حضرت رسول (ص) همان توحید الوهیت بوده است.
این جریان ادامه داشت تا اینکه سید قطب ظاهر شد. سید قطب شاعر و تخصص او ادبیات، نمایشنامه نویسی و نقد ادبی بود؛ اما تخصص او علوم اسلامی نبود و حتی علیه اسلام هم کتاب نوشته بود. وی در سن 45 سالگی با اسلام آشتی کرد و مسلمان شد. سید قطب میگفت چون من کافر و ضد اسلام بودهام و کتابهایی علیه اسلام نوشتهام، روز تولد من همان روزی است که به اسلام گردیدم.
به زودی بزرگان وهابیت متوجه خطر تفکرات سید قطب شدند. بزرگان وهابیت، مانند شیخ ربیع مدخلی، شیخ سلیمان عوده، شیخ عثیمین، شیخ بن باز، شیخ مقبل وادعی گفتند قبلاً توحید محمد بن عبدالوهاب در سراسر جهان مطرح بوده است و سید قطب کتابی بر ضد وهابیت ننوشته و اصلاً شاید کتابهای محمد بن عبدالوهاب را ندیده باشد، ولی او به تفسیر آیات توحیدی پرداخته و بنا به گفتة آقای ربیع مدخلی هرکس که کتاب تفسیر قرآن ایشان را خوانده، ضد وهابیت شده است. این واقعیتی است که من و دوستانم که قبلاً وهابی بودیم، این مسأله را تجربه کردهایم و واقعاً عمل سید قطب خنثی کردن توحید وهابیت است.
در هنگام اعدام از سید قطب پرسیدند که شما جاهلیت عرب را در قرن بیستم مطرح کردید، مگر در عربستان توحید نیست؟ سید قطب خندید و گفت: این توحید صحرایی و بدوی است نه آن توحیدی که پیامبر (ص) برای آن فرستاده شدند!
پس از آن حکومت عربستان دچار یک اشتباه بزرگ شد و به محمد، برادر سید قطب که متأثر از تفکرات او بود، اجازه تبلیغ و بسط تفکرات سید قطب را در کشور عربستان داد و او هم تفکرات سید قطب را به سراسر جهان منتقل و پخش کرد.
محمد قطب دارای 60 تألیف است و او نیز همچون برادرش در مصر محکوم به اعدام بود، ولی با رفتن جمال عبدالناصر از اعدام رهایی و از مصر اخراج شد. به علت مشکلات دو کشور مصر و عربستان و از آنجا که حکومت مصر مخالف پادشاهی بود، عربستان از محمد قطب استقبال کرد و قصه از اینجا شروع شد. ربیع مدخلی که بزرگترین مورخ وهابیت در قرن بیستم است، میگوید: بزرگترین اشتباه وهابیت استقبال از محمد قطب بوده است.
محمد قطب فردی آرام و متفکر بود و در مقایسه با سید قطب که کمی تندرو بود او همان فکر را با نرمش و ملایمت مطرح میکرد. با ورود محمد قطب به عربستان، ربیع مدخلی متوجه خطر محمد قطب شد و به حکومت عربستان هشدار داد که اگر محمد قطب در این کشور بماند، تفکرات محمد بن عبدالوهاب نابود خواهد شد، ولی آنها متوجه نشدند و به این مسأله اهمیت ندادند، هر چند محمد قطب را در مدینه محصور کرده بودند.
نظر سید قطب در مسأله توحید درست برخلاف محمد بن عبدالوهاب بود، هرچند آن را آشکارا به زبان نیاورده بود. او معتقد بود که نباید توحید فقط در حد مسایل مربوط به قبرستان مطرح شود.
بنا به تعبیر غزالی مصری، بیشتر توحید محمد بن عبدالوهاب به قبرستان پرداخته است و نقل میکند که در الجزایر پیروان نظریات محمد بن عبدالوهاب در قبرستان عملیات انتحاری انجام میدهند و قبور را از بین ببرند. در یمن هم همین کار تکرار شد و مورد تمسخر قرار گرفتند که مسلمانان در قدس و لبنان عملیات انتحاری انجام میدهند و وهابیان در قبرستان!
سید قطب توحید القصور و توحید القبور را مطرح کرد و همه چیز از اینجا شروع شد. او میگفت پیامبران توحید قبور را مورد توجه خود قرار ندادهاند. حضرت موسی (ع) که به مصر آمد در آنجا اماکن متبرکه خیلی زیاد بود، ایشان مسأله توسل، استغاثه و شفاعت را مطرح نکردند، بلکه جهت اصلی توجه خود را مبارزه با فرعون قرار داد. اگر منظور از بعثت پیامبران توحید قبور بود، پس چرا قرآن و حتی سیرة پیامبران بر این مدعا دلالت ندارد؟
سید قطب استدلال میکند که وقتی از یکی از سرداران اسلام در جنگ قادسیه و هنگام فتح ایران میپرسند، برای چه به اینجا آمدید؟ نگفت برای تخریب حرمگاهها! در صورتی که در ایران آن روز و در آیین زرتشت اماکن متبرکة زیادی وجود داشته و مسأله استغاثه و توسل مطرح بوده است، بلکه پاسخ آنها این بود که جئنا لنخرج العباد من عباده العباد الی عباده رب العباد. سید قطب توحید قبور را توحید پادشاهان معرفی کرد. چون آنان واقعاً عاشق توحید قبور بودند.
با گذشت زمان تفکرات سید قطب مطرح شد و ربیع مدخلی به ابعاد این مسأله پیبرد. او میگفت: هر کس اول کتاب سید قطب را بخواند و سپس کتاب محمدبن عبدالوهاب را بخواند، مسخره میکند و میگوید کتابهای محمد بن عبدالوهاب بار علمی ندارد.
یکی از کسانی که نزد محمد قطب درس میخواند، سلمان عوده بود. او در وهابیت، مثل شهید بهشتی برای شیعیان است! سلمان عوده از توحید محمد بن عبدالوهاب به نام توحید صحرایی و بدوی یاد میکرد. این تعبیر در سراسر عربستان، یک انقلاب به وجود آورد.
مسأله به آنجا رسید که برخی در داخل عربستان مطرح کردند که شخص سنی مذهب اگر توحید و عقاید محمد بن عبدالوهاب را بررسی کند، میگوید اینجا بحثی از توحید نیست. اینجا بحث قبرستان، توسل و استغاثه است. طبیعی است که به سراغ کتابهای دیگران برود. تا آنجا که برخی به طعنه گفتند: شاید مادر محمد بن عبدالوهاب، او را در قبرستان به دنیا آورده که این قدر از قبرستان صحبت میکند!
عامل دیگری که باعث شده تفکرات محمد بن عبدالوهاب زیر سؤال برود، برادر ایشان سلیمان بن عبدالوهاب بود. سلیمان که برادر بزرگ محمد است، فردی حنبلی مذهب با گرایشهای صوفیانه و به اعتراف خود وهابیان از محمد بن عبدالوهاب عالمتر بود.
از طرف دیگر او عاشق محمد بن عبدالوهاب بود؛ یعنی اگر بگویند شیعیان که بر ضد محمد بن عبدالوهاب کتاب نوشتهاند از سر دشمنی بوده است؛ یا اگر صوفیها علیه او کتاب نوشتهاند، شاید به دلیل دشمنی بوده (چون سران صوفیه را به عنوان بت معرفی کرده بود)، ولی در مورد سلیمان نمیتوان این حرف را زد؛ او براساس برادری بر ضد برادر خود کتاب نوشته و مسایلی منبایی مطرح کرده است. سلیمان ابتدا به برادر خود نامههایی خصوصی فرستاد و در آنها به او تذکر داد که وی مشکلات فکری دارد و سپس در ردّ او کتاب نوشت که این مسأله برای وهابیان خیلی گران تمام شد.
محمد بن عبدالوهاب بر اساس مبنای فکری دو شخصیت تربیت شده است: یکی ابن تیمیه و دومی ابن حنبل.
سلیمان بارها تکرار کرد که او و محمد هر دو کتابهای این دو را خوانده، ولی برداشت او و برادرش با هم متفاوت بوده است. وی معتقد بود که محمد آن متون را به طور کامل متوجه نشده است.
شیخ محمد غزالی مصری این مسأله را ثابت کرده و روی این نکته انگشت گذاشت که ابن تیمیه از لحاظ علمی خیلی بالاتر از محمد بن عبدالوهاب بوده، چرا که علوم مختلفی همچون کلام، منطق و فلسفه را خوانده بود. از طرف دیگر او در شهری زندگی میکرده که توسل و استغاثه به شکلی افراطی مطرح بود. چرا که در آنجا بزرگان حضور داشتند و ابن عربی نیز در آن شهر دفن است. با این همه ابن تیمیه به کشتن شیعیان و صوفیان فتوا نداد.
سلیمان از این مسأله استفاده کرد و به برادر خود گفت که تو مخالف ابن تیمیه هستی! چرا که او هیچ موقع کشتن شیعیان و صوفیان را مطرح نکرد و به مناطق مسلمانان حمله نبرد، در صورتی که تو حمله کردی و کشتن آنها را جایز میدانی.
وهابیان میگویند که شاید پس از کتابهای شیعیان و سید قطب، کتابهای سلیمان بیشترین اثر را در اطرافیان محمد بن عبدالوهاب گذاشته است. چالش دیگر وهابیت آن است که متفکری سنی مذهب به نام محمد سعید رمضان البوطی کتابی مبنایی با نام «السلفیه مرحله زمنیه مبارکه لا مذهب اسلامی» نوشت که وهابیها میگفتند؛ این کتاب بعد از کتابهای سید قطب و سلیمان بیشترین لطمه را به وهابیت زد؛ زیرا نویسنده باز یک سنی مذهب بود که ثابت کرد اصلاً سلفیه مذهب نیست، بلکه صرفاً یک روش است. و این روشی است که میتوان در هر دین و مذهبی از آن استفاده کرد و اصلاً نامگذاری یک آیین به نام سلفیه بدعت است.
انتقاد دیگر او این بود که روش وهابیان با روش عالمان سلف مخالف است و از طرف دیگر در بین خود علمای سلف نیز اختلاف بوده است. وهابیان وقتی میگویند باید به سلف برگردیم، انسان را به صحرا و دریا میکشد! چرا که ما میدانیم همه مذاهب اسلامی موجود در همین قرن زندگی کردهاند. حتی در میان یاران پیامبر نیز اختلاف بوده است. اگر سلفیها بگویند ما میان آنها گزینش کردهایم، به آنها گفته میشود این گزینش بر چه اساسی است؟ آیا سلف یعنی احمد بن حنبل؟! اگر اثنا عشریه بگویند به سلف رجوع میکنیم، دوازده نفر را مستند به پیامبر و منتخب الاهی میدانند؛ ولی دلیل و ملاک گزینش احمد بن حنبل و بخاری از میان حداقل یک میلیون نفر چیست؟
نکته مهم دیگر درباره وهابیت اینکه در سالهای اخیر کتابهای جدیدی به وسیله وهابیان درباره فرقه ناجیه نوشته نشده است، چرا که برخی متفکران وهابی در ناجی بودن وهابیت تشکیک کردهاند! از جمله رهبر بزرگ آنان سلمان عوده، کتابی نوشته بنام «صفه القرباء». این کتاب خیلی جالب است و تاکنون حداقل ده نفر از وهابیان جهان بر رد این اثر کتاب نوشتهاند. یعنی اینها به جایی رسیدهاند که بر ضد خودشان هم کتاب مینویسند، البته این مسأله به 11 سپتامبر و بیست سال گذشته برمیگردد، یعنی در دوره اوج تفکر وهابیت.
بعد از حادثه 11 سپتامبر نیز این نوشتهها بیشتر شد، ولی اغلب جنبه سیاسی دارد و از سوی وهابیان انقلابی و بر ضد امریکاست.
ما میدانیم که سالها پیش به دلیل گسترش تفکر سید قطب، غزالی و محمد سعید رمضان دو جریان در درون وهابیت ایجاد شد، یکی جریان وهابیت انقلابی و دیگری جریان وهابیت درباری. مبنای فکری وهابیت درباری محمد بن عبدالوهاب است، چون تفکر او خود به خود به تفکر درباری کشیده میشود. جنگ فقط با قبرستان است و اصلاً به قصر کاری ندارد. محمد بن عبدالوهاب خود نیز به پادشاهان و رهبران سیاسی آل سعود پیوسته بود و با محرومان و مستضعفان میجنگید، ولی بعد از ورود کتابهای سید قطب جریانی جدید ایجاد شد و ورود محمد قطب تکمیل کننده آن بود. وهابیان درباری میگویند اینها حقیقت توحید را نشناختهاند.
اکنون در کشورهای عربی برای عقاید محمد بن عبدالوهاب کلاس درس برگزار میکنند و برای آنها نیروی نظامی درست کردهاند. الآن در یمن، الجزایر، مصر و عربستان برای این تفکر پادگانهای نظامی دارند!
بن لادن نیز از کسانی است که نزد شاگردان محمد قطب درس خوانده است. وی در طول تحصیلاتش کم کم متوجه کتابهای سید قطب شد و بعد از خواندن آنها دیگر امریکا را به تمسخر میگرفت.
در نامه بن لادن خطاب به بن باز، این لحن را به خوبی میتوان دید. این نامه قبل از حادثه 11 سپتامبر است. درباره دولت آنها در افغانستان نیز شیخ ربیع مدخلی در نامهای خطاب به بن باز میگوید: این دولت، دولت ما نیست! این توحید محمد بن عبدالوهاب نیست! این توحید سید قطب است! و ربیع مدخلی کسی است که بن باز میگوید جنبشهایی که ربیع مدخلی قبول ندارد من نیز قبول ندارم!
البته در جریان دولت طالبان در افغانستان عناصری از هر دو نوع جریان وهابیت حضور داشتند، یعنی هم توحید درباری بود و هم توحید قطبی یا انقلابی، ولی نزاع این دو جریان از مدتها پیش شکل گرفته و ادامه دارد. به عنوان نمونه باید از شخصی به نام عبدالله عزام نام برد که قبل از حوادث 11 سپتامبر کشته شد. وی در نامههای متعددی به رد شیخ ربیع مدخلی پرداخته است.
نکته مهم دیگر اینکه در میان شخصیتهای وهابیت درباری، چهرهسازیهای متعددی صورت گرفته که در این زمینه علاوه بر بن باز و ربیع مدخلی، باید از جامی هم یاد کرد که حتی به نام او جریانی از وهابیت به نام جامیه شناخته میشوند و از مشخصات آنها افراط در تفکرات درباری و عشق آنان به کاخ و قصر سلاطین است و وهابیان قطبیه بر ضد آنان کتابهای بسیاری نوشتهاند.
به گزارش « فردا » و به نقل از المرصد العراقی، سلمان بن عبدالعزیز امیر منطقه ریاض در همایشی ضد شیعی با عنوان « مملکت ما ... وحدت ما » که با حضور امیران برخی از مناطق عربستان، چهره های سیاسی و مفتیان سلفی از جمله صالح الفوزان، عبدالله بن جبرین، ناصرالعمر و برخی از چهره های مشهور ضد شیعی دیگر برگزار شد، در سخنانی التزام عربستان به مذهب سلفی را از اصول کشور خود دانست و از چنین اندیشه ای به عنوان تنها اندیشه صحیح اسلامی! نام برد.
بنا بر این گزارش، در این همایش سخنرانان به جای دعوت به وحدت در جهان اسلام، حاضران را به دوری و حتی قتل مسلمانانی که اندیشه سلفی را نمی پسندند ترغیب کردند!
در این زمینه، شیخ صالح الفوزان در سخنانی خواستار دوری از شیعیان شد و پیروان مذهب شیعه را خطر اصلی برای عربستان دانست .
وی در ادامه خواستار آن شد که هیئت حاکمه کشور عربستان، شیعیان مقیم مناطقی چون القطیف، مدینه منوره و نجران را به اسلام (اندیشه سلفی) دعوت کنند و در صورتی که نپذیرفتند آنان را برای پذیرش اندیشه سلفی مجبور نمایند!
همچنین عبدالله بن جبرین نیز در این همایش خواستار دشمنی با شیعیان و اهانت و تحقیر آنان شد و گفت: نباید به شیعیان اجازه داد تا در مساجد نماز بخوانند، باید با آنان برخورد شدید داشت!
وی ادامه داد: باید روش ملک عبدالعزیز در برخورد با شیعیان را ادامه داد و شیعیان را در مقامات دیپلماتیک و نظامی نپذیرفت و به آنان اجازه نداد تا سمت های مهمی را در کشور به دست گیرند، ضمن آنکه باید قربة الی الله! با فرزندان شیعه در دانشگاهها سختگیری کرد و در صورت لزوم حتی کشتار شیعیان واجب است!!
از سوی دیگر، ناصر العمر نیز در سخنان خود خواستار برخورد با شیعیان عراق شد. وی پیشاپیش در یادداشتی خواستار ممانعت از حج شیعیان، تخریب مساجد و حسینیه های شیعیان و هم چنین جلوگیری از انتشار که شیعیان در نگارش آن نقش دارند، تعطیلی دادگاه شیعیان در منطقه القطیف و جلوگیری از مشغول شدن شیعیان در مشاغلی چون مشاغل امنیتی، بهداشت و درمان شد.
وی در ادامه اظهار داشت : نباید اجازه داد، شیعیان در هیچ مقطعی به تدریس مشغول باشند
----------------------------------------
این سخنرانی از سوی شخصیتی تکفیری چون سلمان بن عبدالعزیز و آن هم در یک همایش نشان از اوج کینه توزی این فرقه را دارد که البته این مورد اولی نیست که چنین کستاخی می گردد. قتل عام و نسل کشی شیعیان را در یمن و افغانستان سوی این گروه و وابستگان آنها و با شروع جنگ عراق احکام تکفیری دسته جمعی علمای این فرقه برای نسل کشی شیعیان عراق و تخریب ارزشهای شیعی نمونه هایی ار سابقه اینها در سالهای اخیر است . البته ناگفته نماندعلمای احمق این فرقه را در بین جمعیت وهابیت بسیار کوچک هستند ولی با امکانات مالی قوی که از سوی جامعه حاکم عربستان در اختیار دارند تبلیغات وسیع به راه می اندازند و برای خود پایگاه اجتماعی فرض می کنند.در اینجا لازم است علما و اندیشمندان در جمهوری اسلامی ایران و کشور های اسلامی فتوای صریح علیه این گونه کستاخی صادر کنند و جریان شناسی وهابیت را برای جامعه اسلامی تبیین نمایند پشت صححنه این گروه را برای مردم آشکار نمایند یعنی دشمن شناسی کنند که این گونه افکار به وحدت اسلامی که حاصل خونهای ارزشمندی و تلاشهای خستگی ناپذیری است لطمه وارد نسازد و علمای اهل سنت محترم و گروه های روشنفکر وهابیت هم باید در این رابطه با تشکیل همایش و کنفرانس و در مطبوعات موضع گیری کرده و مرزبندی خودرا مشخص نمایند.
اشکان دژاگه، بازیکن ایرانی الاصل تیم ملی فوتبال جوانان آلمان، از بازی برابر تیم فوتبال جوانان اسرائیل خودداری کرده و این مساله جنجال هایی در کشور آلمان ایجاد کرده است.
قرار است تیم ملی جوانان آلمان روز جمعه در چارچوب دیدارهای مقدماتی جام زیر 21 سال ملتهای اروپا با تیم اسرائیل در شهر تل آویو بازی کند.
دو روز پیش اعلام شد اشکان دژاگه، که در تهران به دنیا آمده و در کودکی به آلمان مهاجرت کرده است، از سرمربی تیم آلمان خواسته او را از ترکیب تیم ملی آلمان در برابر اسرائیل کنار بگذارد.
دژاگه 21 ساله دلیل این تصمیم خود را "مسائل شخصی" عنوان کرده است و سرمربی تیم این درخواست او را پذیرفته است.
رئیس فدراسیون فوتبال آلمان نیز در بیانیه ای که در وب سایت این فدراسیون منتشر کرده، اعلام کرده است که به تصمیم سرمربی تیم احترام می گذارد.
تئو زوانزایگر گفته است: "من این درخواست را پذیرفتم چون به دلایل شخصی بود. اما من این موضوع را که یک بازیکن تیم ملی آلمان به دلیل جهان بینی اش از شرکت در یک مسابقه فوتبال خودداری کند، نخواهم پذیرفت."
شورای مرکزی یهودیان آلمان، بزرگترین سازمان یهودیان در آلمان، از تصمیم فدراسیون فوتبال آلمان شدیدا انتقاد کرده و خواستار اخراج دژاگه از تیم ملی جوانان آلمان شده است.
رئیس این شورا گفته است مدارای فدراسیون فوتبال آلمان با اشکان دژاگه در این موضوع، "یک توهین آشکار" است.
رئیس فراکسیون ورزش پارلمان آلمان نیز تصمیم دژاگه را "کاملا غیرقابل قبول" خوانده است.
اشکان دژاگه ، که در حال حاضر بازیکن تیم باشگاهی هرتابرلین است، هم گذرنامه ایرانی و هم گذرنامه آلمانی دارد.
در یکی دو سال اخیر صحبتهایی مبنی بر حضور دژاگه در تیم ملی ایران مطرح شده بود و حتی در یک مورد یکی از مربیان تیم ملی ایران برای مذاکره با او به آلمان رفت.
اما در آن زمان دژاگه اعلام کرد قصد ندارد فعلا در این باره تصمیم بگیرد. البته او حضور در تیم ملی ایران را رد نکرد.
تصور بعضی کارشناسان بر این است که اگر دژاگه شانس حضور در تیم ملی فوتبال بزرگسالان آلمان را نداشته باشد، پیشنهاد حضور در تیم ملی ایران را خواهد پذیرفت.
چند سال پیش فریدون زندی که شرایطی مشابه اشکان دژاگه داشت به تیم ملی ایران پیوست و این تیم را در رقابتهای جام جهانی 2006 آلمان همراهی کرد.
این اولین بار نیست که یک ورزشکار ایرانی از حضور در برابر حریفان اسرائیلی اش سر باز می زند.
جمهوری اسلامی ایران کشور اسرائیل را به رسمیت نمی شناسد و در گذرنامه های ایرانی ذکر شده که دارندگان این گذرنامه حق سفر به "سرزمین های اشغالی"، نامی که در ایران به اسرائیل اطلاق می شود، را ندارند.در سالهای بعد از انقلاب سال 1979 ایران بسیاری از ورزشکاران ایرانی در برابر ورزشکاران اسرائیلی حاضر نشده اند
بسم الله الرحمن الرحیم
بحمدالله اتحادیه انجمن های اسلامی دانشجویان مستقل بعنوان جزیی از جریان بیداری دانشجویی کشور عزیزمان ایران، تقویت معرفتی و تعمیق و گسترش ارتباطات تشکیلاتی خویش را در کنار توسعه ارتباطات فکری و فرهنگی با تشکل های دانشجویی کشورهای اسلامی در دستور کار خود قرار داده و در این جهت حرکت را آغاز نموده است که این جای تحسین دارد . جنبش دانشجویی می تواند پیشتاز اتحاد بین امت اسلام و کلیه ملتهای موحد و عدالت خواه باشد و با تقویت آرمانخواهی و نشان دادن قله های آرمانی ، روند شکل گیری و انسجام جبهه ملت ها برای مقاومت و ایستادگی در مقابل قدرتهای به ظاهر بزرگ را تسریع کند . برای همه شما عزیزان دانشجو توفیق بیشتر در انجام ماموریت های آرمانگرایانه تان از خداوند مهربان مسالت می کنم .
محمود احمدی نژاد رئیس جمهوری اسلامى ایران